برگی از خاطرات جانبازان؛
«علیاکبر علاقه زیادی به شهید بهشتی داشت. همه کتابها و جزوههای او را میخواند و در روز شهادت شهید بهشتی بهسختی روی پاهایش میایستاد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۷۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۸
برگی از خاطرات جانبازان؛
«معجزه را با چشم باز میتوانستیم ببینیم که اگر یکی از آن آرپیجیها نامناسب قرار داشت به سوی سنگری مملو از نیروهای خودمان آتش میشد و همه خوب میدانید که پشت سنگر را زیاد محکم نمیساختند و نقطه قدرت سنگر رو به سوی دشمن قرار دارد. پس میتوان تصور کرد که جهت نامناسب آرپیجیها چه فاجعهای میتوانست ایجاد کند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۶۵۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳
برگی از خاطرات جانبازان؛
«هنوز سرگیجهام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا میخواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۰۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
برگی از خاطرات جانبازان؛
«اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا میخواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۵۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
برگی از خاطرات جانبازان؛
«محله ما آمار ترورش بالا بود به همین دلیل وقتی مادرم از من بیخبر میماند و یا ساعتی از شب میگذشت با چادر نماز تا سر چهارراه فلسطین کنونی میآمد و خیلی از شبها هنگام مراجعت به خانه، او را در آنجا میدیدم و بارها از او خواهش کرده بودم که تا این حد نگران نباشد اما مادر بود و نمیشد جلوی بیتابیاش را گرفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۵۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
برگی از خاطرات؛
«خدا خود خوب میداند که برای رهاسازی خرمشهر و مناطق اطرافش چه مقدار خون شهیدان بر زمین ریخته شده بود. غم از دست دادن آنقدر شهید، مجروح و اسیر شیرینی پیروزی و آزادی خرمشهر را در مذاق آدم کمرنگ میکند ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۴۷۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۳
برگی از خاطرات جانبازان؛
«یک دسته از دیوانههای شهر مثل جواد حسین دیو بودند، اما معروفیت افروز که خانم بود از دیگران بیشتر مهم بود و همه اهل شهر صابون او به تنشان خورده بود و یا دستکم یکی از نزدیکانش با افروز برخورد کرده بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۴
«دیگر پاها توان کشیدن بدنمان را نداشت؛ ولی باید آن شب همه سرنیزه به دست، مساحت بزرگ تعیین شده را سیخک میزدیم و مینهای کاشته شده را خنثی میکردیم. آن شب واقعاً شب سختی بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
«بدون مقدمه به آقای افشار گفت دوستی که داشتی شهید شد. آقای افشار با ناراحتی پرسید که چه کسی را میگوید و دوستش در جواب گفت: عاملی. من زودتر از آقای افشار مشوش و مضطرب شدم و از دوستش پرسیدم که کدام عاملی را میگویی؟ او هم با خونسردی جواب داد: علیاصغر. همان که ایرج صدایش میکردند ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۰۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۷
معرفی کتاب "هوشنگ"
کتاب "هوشنگ"، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز ، عمران ثقفی به کوشش حسن شکیب زاده در 184 صفحه و در اول 1397 چاپ خود را تجربه می کند.
کد خبر: ۴۵۶۹۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۱